تو رو از آبنبات ساختن

بدون عنوان

سلام عشقم از یه هفته پیش سایز پوشکت عوض شد و از دیروز رسما شروع کردی به ایستادن های چند ثانیه ای بی تکیه گاه الان هم مثل یه گربه خیز داری بر می داری بیای روی کیبورد   گ/ وككككككككككككككككككككككككككككككك؟گ9.چه=ژگ9ه=گنگژ؟اتن///////   اینا هم نوشته های خودته اگه راس می گی بعدا بگو چی نوشتی   الان هم خیلی خوشحال رفتی سر یه کمدی که نشده بود بری  
28 بهمن 1389

بدون عنوان

دیروز عسل ترین دختر دنیا بودی یه عالمه بازی کردیم شب خسته شدی دیگه صدات در نمی آمد نسبتا شیطونی البته نه از نوع اذیت کنش و وقتی شیطونی نمی کنی آدم می فهمه یه چیزیت هست
27 بهمن 1389

تولدت

به نظرت می تونم یه تولد معرکه برات بگیرم ؟   یکی گقت اون که نمی فهمه گفتم : من که می فهمم   از عشقت دارم می میرم مامان
25 بهمن 1389

بغض

تاحالا دوبار بغض کردی یه بار اشک تو چشمات جمع شده بود و طوری منو نگاه کردی که تمام دلم ریش ریش شد کاملا از نگاهت معلوم بود که ازم انتظار نداشتی   دفعه دوم هم همین یک ساعت پیش بود پماد زینک اکسایدت دستت بود و داشتی باهاش بازی می کردی منم پوشکت می کردم برای اینکه تکون نخوری هیچی نگفتم اما به محض اینکه پوشکت تموم شد... خیلی با مهربونی گفتم : اااااا مامانی ... می خوره تو چشمت ... بدش به من ... و ازت گرفتم تو لب ورچیدی و منو نگاه کردی سریع بغلت کردم و سرتو گذاشتم روشونم و شونه هاتو بوسیدم و گفتم : نه قشنگم ... به خاطر خودت می گم بابا گفت چی شده ؟ گفتم : بغض کرده .. لب ورچید گفت : بهش برخورده گفتم : آر...
25 بهمن 1389

بدون عنوان

وقتی پشتم سوار می شی انگار رو کول دنیا سواری وقتی پشتم سواری انگار دنیا و همه چیزای قدرتمندش و لذت بخشش پشتمه   دوستت دارم زیبای من
24 بهمن 1389

تو باشکوه ترین تجربه ای بودی که می تونست تو دلم و زیر انگشت هام اتفاق بیافته

شروع کردی به یه ریز حرف زدن بابا می گه مثله مامانتی ... یه ریز حرف می زنی همین که میام از این مدلی بودنت فیلم بگیرم دوکلمه بیشتر نمیگی و تمومش می کنی خیلی خیلی خیلی دلم می خواست بدونم این " دد دد ددد " ها معنی اش چیه .. هلیا ؟ تو معنی حرفای ما رو می فهمی ؟ به نظرم معنی خیلی چیزا رو می فهمی اینو کامل می شه از عکس العمل هات متوجه شد   امشب شیر خوردی و شروع کردی به غلت زدن مثل خیلی از شبا وقتی که با شیر خوردن خوابت نمی بره شروع کردم به مالیدن پشتت ... آخه دوس داری و گاهی اینطوری خوابت می بره ...این موقع ها بابا می گه : مثله خودته ... آخه مامانشم دوست داره یکی پشتشو بماله .. بعد سرتو گذاشتم روی بازوم ... و شروع کر...
21 بهمن 1389

تو باشکوه ترین تجربه ای بودی که می تونست تو دلم و زیر انگشت هام اتفاق بیافته

شروع کردی به یه ریز حرف زدن بابا می گه مثله مامانتی ... یه ریز حرف می زنی همین که میام از این مدلی بودنت فیلم بگیرم دوکلمه بیشتر نمیگی و تمومش می کنی خیلی خیلی خیلی دلم می خواست بدونم این " دد دد ددد " ها معنی اش چیه .. هلیا ؟ تو معنی حرفای ما رو می فهمی ؟ به نظرم معنی خیلی چیزا رو می فهمی اینو کامل می شه از عکس العمل هات متوجه شد   امشب شیر خوردی و شروع کردی به غلت زدن مثل خیلی از شبا وقتی که با شیر خوردن خوابت نمی بره شروع کردم به مالیدن پشتت ... آخه دوس داری و گاهی اینطوری خوابت می بره ...این موقع ها بابا می گه : مثله خودته ... آخه مامانشم دوست داره یکی پشتشو بماله .. بعد سرتو گذاشتم روی بازوم ... و شروع کر...
21 بهمن 1389

اولین مطلبی که در ستون معرفی اون یکی وبم گذاشتم

 مین وبلاگ نی نی وبلاگ هستم. به لطف خدا ، مطالب آموزشی ای که مناسب حال مادران عزیز باشد در این وب قرار خواهم داد . آدرس وبلاگ من برای دختر عزیزم :http://helia.niniweblog.com/ ده روز بیشتر از تولد دخترم نگذشته بود که تصمیم قطعی گرفتم تا دخترم رو به تنهایی و به دور از تجویزهای سنتی و تایید نشده اطرافیان و بزرگترها ، بزرگ کنم . برای من که حتی شاهد بزرگ شدن هیچ بچه ای نبودم ، و اطلاعاتم با وجود عظمت مسئولیت مادری در حد " هیچ " بود ، گرفتن این تصمیم ساده نبود . اما به خاطر دخترم ، سلامتی اش ،‌آرامشش ،‌چندگانه نشدن تربیتش و هزار و یک دلیل دیگه از روز یازدهم ، من و دخترم تنها شدیم . همین موضوع مقدمه ای شد تا من کتابهای زیادی بخونم و وقت زیادی ا...
21 بهمن 1389

بازگشت به کار

عسلم می خوام بدونی که دور بودن از تو برام خیلی سخته خیلی سخته که بخوام تو رو که دست چین خود خدایی بخوام حتی برای ساعتی دست دیگران بسپرم خیلی برام سخته و سخت باقی خواهد موند که حتی لحظه ای چشمام به صورت زیبا و معصومت نیافته قشنگ من تو بهترین چیزی بوده که تا حالا داشتم معصوم من من حتی حاضر نیستم ثانیه ای تو رو بغل کسی بدم برم ارایشگاه برم خرید یا ... خدا میدونه که این 10 ماه شب و روزی نیوده که به بازگشتم به سر کار فکر نکنم .فقط شیرینی وجود خودت و با تو بودن در این مدت تسلای قلبم بوده و این روزها سخت تر از سخت شده...چون یک ماه و ده روز بیشتر...
20 بهمن 1389